همهچیز داشت. شگفتیهای علمی، اختراعات جدید، زندگی دانشمندان، کاردستیهای علمی، نجوم، آزمایشهای شیمی، نظریههای فیزیک، نکتههای زیستشناسی و حتی داستانهای علمی، تخیلی دربارهی فضا. همانموقع بود که به نوشتن داستان هم علاقهمند شدم و داستانهایی که خودم مینوشتم فضایی بود. بعضی از موضوعهای علمی را برای اولینبار در این مجله دیدم و زمانی که اینترنت نبود و تلویزیون فقط دو شبکه داشت، این مجله گنج بزرگی بود که ماهی یکبار منتشر میشد. یادم هست با زندگی دکتر محمود حسابی از مصاحبهاش در این مجله آشنا شدم.
سه سال گذشت و تمام شمارههای کیهان علمی را جمع کردم. بعد چاپ چند شماره به تأخیر افتاد و سردبیر که اسمش «سیروس برزو» بود در ابتدای مجله نوشت که دچار مشکلات مالی شدهاند. بعد دیگر مجله را ندیدم. اسمهایی که از آن یاد گرفته بودم مانند «آیزاک آسیموف» را دنبال کردم و کتابهای علمی و داستانهای علمی را پیدا کردم.
بعدها که به آن مجلات نگاه میکردم، مطالب به نظرم خیلی ساده و ابتدایی میآمدند، ولی خاطرهی خوشی که از خواندن آنها داشتم باعث میشد نتوانم از این آرشیو کوچک دل بکنم. در دوران دانشگاه با دنیاهای دیگری از دانش و هنر آشنا شدم. عجیبتر از همه اینترنت بود که دروازههایی به جهان باز کرد و شگفتیهایی با خودش آورد و انگار نمیخواست به این زودیها تمام شود.
وقتی پسرهایم به دنیا آمدند، برای همهی کتابها و مجلههای من در خانه جای کافی نداشتیم. کمکم بیشتر کتابها و مجلههایی را که سالها جمع کرده بودم، دور ریختم یا به کتابخانهها دادم، ولی از هر مجله چند شماره را فقط برای یادگاری نگه داشتم.
چندوقت قبل فهمیدم سیروس برزو یک برنامهی سخنرانی دربارهی فضانوردی دارد. خودم را به سالن رساندم. برنامه تقریباً تمام شده بود و چند نفر برای پرسش و پاسخ باقی مانده بودند. صبر کردم تا سؤالها تمام شود. بعد رفتم جلو و خواستم که شمارهی اول کیهان علمی را برایم امضا کند. آقای برزو مجله را گرفت و شروع به ورقزدن آن کرد. بعد نشست و دیدم که اشکهایش را پاک میکند. گفت: «زمان جنگ، زیر بمباران تهران دنبال چاپ مجله برای نوجوانها بودم، اما هیچکس نبود که بتواند به زبان نوجوانان مطلب علمی بنویسد. بهتدریج خیلیها را پیدا کردم که نویسندهها و مترجمهای بسیار خوبی بودند و حاضر شدند برای این مجله کار کنند. میخواستیم همهچیز خوب باشد و از همهی جنبههای علمی مطلب داشته باشیم. جدول طراحی میکردیم و طرح و نقاشیهای علمی میکشیدیم.»
دو شمارهی دیگر از کیهان علمی را هم با خودم برده بودم. همه را ورق زد. کنار اسم خودش را امضا کرد و گفت: «خیلی تلاش کردم مجله باقی بماند ولی نشد، چون مجلهی نوجوانان آگهی جذب نمیکند. بالأخره تصمیم گرفتند که تعطیل شود.»
مجلههای امضاشده را برداشتم. خداحافظی کردم و بیرون آمدم. از آن موقع خیلی گذشته بود.